هوا بوی خاطره میدهد...
امشب مینویسم...
نهایت تلاشم رو به کار میگیرم برای اینکه امشب بنویسم....
کم خواب یا حتی بیخواب میشوی...
شبها دیر به خواب میروی و سحرگاه برمیخیزی...
نه تنها احساس خستگی نمیکنی،که از همیشه شادابتری...
و این نیروی عشق است که به تو جانی دوباره داده است...
رفتار ما ایرانیها هیچوقت تغییر نمیکنه.
مسئولیت پذیر نیستیم.
رقابت پذیر نیستیم.
با تعرفه گمرکی چند ده درصدی هم توانایی رقابت با اتومبیلهای خارجی رو نداریم.
توی رقابت از پشت و روبهرو و بالا و پایین به طرفمون خنجر میزنیم.
برای پشت سرگذاشتن رقیب هر کاری انجام میدیم،هر دروغی میگیم،تخریب میکنیم،اخلاقیات رو زیر پا میذاریم و هیچ چیزی برامون مهم نیست جز زمین زدن رقیب.
پشت سر رقیب شایعه میسازیم...شایعه رو پر و بال میدیم تا چهره و اعتبار رقیب رو بین عموم مخدوش کنیم.
از شایعه سازی پشت سر خودکار بیک و اعتیاد آور بودنش گرفته(12-13 سال پیش) تا شایعه ورشکستگی موسسات مالیای که موی دماغ بانکهای بزرگ شده بودند و هجوم مردم برای پس گرفتن پولهاشون و....
گاهی هم خرابکاری میکنیم...مثل اتفاقی که چند سال پیش برای پرشین بلاگ افتاد و دامین "دات کام "رو از دست داد...
گاهی از توانایی و امکاناتی که در اختیار داریم استفاده ناجوانمردانه میکنیم....مثل کاری که بلاگفا انجام میده و لینک های مربوط به سرویس بلاگ رو حذف میکنه...
و حالا،بلاگفا قربانی این ماجرا شده...بعد از اون ماجرای کذایی آسیب دیدن سرورهاش،الان چند روزیه که ادعا میکنه دچار حمله های اینترنتی شده...
نمیدونم،شاید مشکل از خود بلاگفاست شایدم کار یکی از رقباش باشه که میخواد بلاگفا رو از صحنه روزگار محو کنه...
به هر حال من خسته شدم و از بلاگفا اومدم بیرون،شاید اینجا هم یه سکونتگاه موقتی باشه و بعدا به یه سرویسدهنده خارجی رجوع کنم...
اما فعلا اینجا هستم و امیدوارم ما ایرانی ها بالاخره درست بشیم و بفهمیم که رقابت یعنی ارائه محصول و خدمت بهتر نه تخریب و ضایع کردن همدیگه...
هر کلی متشکل از چندین و چند جزء است و برای اینکه به کل ایدهآلی برسی باید جزءهایی ایدهآل یا حداقل نزدیک به ایدهآل داشته باشی.اگر جزءهایت جایی لنگ بزنند،اگر جور نباشند،اگر کم و زیاد باشند به همان اندازه کلات دچار مشکل خواهد شد و امان از وقتی که ندانی کدامیک از جزءها مسبب این مشکل است.
مردها کلی نگرند.معمولا نمیتوانند روی جزئیات تمرکز کنند.اگر چهرهای را ببیند و بعد بخواهی که برایت توصیفش کنند معمولا نمیتوانند و فقط یک نظر کلی میدهند.
فکر میکنم نسبت به میانگین جامعه مردان،من مرد کلینگرتری هستم.تمرکزم روی جزییات بسیار ضعیف است،شاید هم دقتم پایین است و تنبلی میکنم و تلاشی ندارم برای به خاطر سپردن جزییات و تمرکز روی آنها و شناساییشان.
این موضوع باعث شده نتوانم مشکلات کوچک زندگی شخصیام را هم شناسایی و رفع کنم.iهمیشه با عبارتهای کلی نظیر اداره مشکل دارد،همکارم مشکل دارد،رابطهام با فلان شخص مشکل دارد و... مسائل را توصیف کردم و هیچگاه جزء جزء مسئله را بررسی نکردم تا بفهمم کجای کار میلنگد و ایراد کجاست.
همیشه خواستم کل زندگیام را زیر و رو کنم تا مشکلی را حل کنم،یا اگر با شخصی به مشکل خوردهام همه شخصیتش را زیر سوال بردهام و با این روش هیچگاه ره به جایی نبردم.
پن:نوشته هایم انسجام ندارند،آغاز و پایانشان آنجایی که باید باشد نیست،میدانم...بر من ببخشید.
خب.
این من و گوشی و هدفون و این صفحه سفید و البته صدای بیس کار جدید پویا به نام "رابطه" !
اگر بخواهم از آن رفیق قدیمیِ سابق و روند آشنا شدن و بعدش قطع ارتباطمان بگویم داستان مفصلی باید تعریف کنم که هم از حوصله خواندن خارج است و هم از حال نوشتن!
پس جور دیگه ای عمل میکنیم و یکهو می پریم وسط ماجرا.اول هم از نصیحت شروع میشود.
مخاطب این نصیحت من همه دختران جوانی است که یا در شرف ازدواج هستند یا به تازگی ازدواج کرده و با معضلی به نام دوستان همسر رو به رو هستند.
و اما نصیحتم این است که به هیچ وجه تلاش نکنید رابطه همسرتان را با دوستانش قطع کنید.حتی اگر از دوست یا دوستانش خوشتان نمی آید باز هم این کار را نکنید،مگر اینکه آن دوستان از نوع ناباب و مورددار باشند که در این حالت هم باید همسر را به این نتیجه برسانید که صلاح زندگیش این است که به آن رابطه پایان دهد و سعی نکنید با زور قهر و گریه و تهدید کار خود را پیش ببرید.
اما ماجرای من و آن رفیق صمیمی سابق چه بود:
"س" صمیمی ترین دوست بنده بود.دوران سربازی آشنا شدیم و 7 سالی که رابطه ی دوستیمان برقرار بود صمیمی ترین دوستان هم بودیم و به معنای کامل کلمه با هم جور بودیم.بیشتر تعطیلات را با هم بودیم و از خصوصی ترین اتفاقات زندگی هم خبر نداشتیم.مثلا امکان نداشت "س" با دختری آشنا شود و به من نگوید یا سر قراری برود و من خبر نداشته باشم.در مورد این قرارها هم بسیار بسیاز خاطره داریم با هم که شاید بعدا چند موردش را گفتم.
خلاصه این رابطه ی گرم و صمیمی و بی دوز و کلک ادامه داشت و پیش میرفت تا قضیه ازدواج من پیش آمد.
من به شخصه اصلا فکر نمیکردم تلاطمات ازدواج در زندگی من آنقدر شدید باشد که رابطه ی من و "س" این چنین تحت تاثیر قرار بگیرد.اما خب،توقعات بیجای "س" و فشارهای محسوس و نا محسوس همسر بنده باعث شد دوستی ما خیلی سریع کمرنگ و بعدش هم به کلی قطع شود.
راستش،اوایل برایم مهم نبود که دیگر "س" نیست.یک جورایی خوشحال هم بودم که از سرم باز شد و وقت بیشتری را می توانم صرف زندگی و همسرم کنم،مخصوصا اینکه هم توقعات "س"این اواخر زیاد شده بود و هم حساسیت همسرم روی او روز به روز بیشتر میشد.اما کم کم و بعد از گذشت چند ماه جای خالی آن دوست صمیمی را احساس میکردم و حرفهایی که جز او به کس دیگه ای-حتی همسرم-نمیتوانستم بگویم روی هم تلنبار می شد و سنگینی شان را روی سینه ام احساس میکردم...
به مرور خلایی در من به وجود آمد که هنوزم که سالی از آن داستان گذشته، نشده که پرش کنم.
این خلا و کاستی،باعث شد من به سمت و سویی کشیده شوم که اگر همسرم آن زمان حتی یک صدم درصد هم احتمالش را میداد که من این گونه شوم مطمئن هستم که تمام تلاش خود را به کار می بست تا رابطه ی من و "س" قطع نشود.
به زودی می نویسم،از مسیری که رفتم و اشتباهاتی که مرتکب شدم برای پر کردن این خلا...
چه فشاری به خودم وارد میکنم برای نوشتن.
همین چند خط کوتاه هم کلی خسته ام میکند.
حرف زیاد دارم اما بیشتر ترجیح میدهم مخاطبم روبه رویم باشد و همان لحظه جواب دهد تا اینکه بنویسم و چند ساعت یا چند روز دیگر که من از آن حال و هوا خارج شدم یکی بیاید و چند کلمه ای بگوید و من نتوانم یا ندانم که چطور باید جوابش را بدهم.
چند موضوع برای نوشتن توی سرم هست.یکی شان که در مورد خصوصی های زندگی زناشویی ست و اگر هم بنویسم صد در صد رمزی خواهد بود.یکی دیگر مربوط به سرنوشت رابطه ی من و صمیمی ترین دوستم بعد از ازدواج من است که احتمالا مطلب طولانی ای میشود.موضوعات دیگری هم هست اما فعلا این دو تا پررنگ تر هستند.
بروم هدفونم را بیاورم،کمی فکر کنم و در پست بعدی در مورد یکی از این دو موضوع بنویسم.